دل نوشته های من
روزها از پی هم میگذرد پروردگارمان را فراموش نکنیم

خوش آمدید خیلی خوشحالم کردید لطفا نظر یادتون نره

سه شنبه 3 بهمن 1398برچسب:, :: 14:6 :: نويسنده : شیدا

خدايا چگونه زيستن را به من بياموز
چگونه مردن را خود مياموزم



 

دو شنبه 2 بهمن 1398برچسب:, :: 13:2 :: نويسنده : شیدا

Broken Heart Pictures 2

 

با تو نیستم
تو نخوان
با خودم زمزمه میکنم

.
.
.
.

من خوبم ….من آرامم……من قول داده ام

فقط کمی

تو را کم اورده ام

یادت هست؟ میگفتم در سرودن تو ناتوانم؟ واژه کم می اورم برای گفتن دوستت دارمها؟

حالا تـــمــــــــام واژه ها در گلویم صف کشیده اند



ادامه مطلب ...
شنبه 30 دی 1398برچسب:بشو صدای من را, :: 11:45 :: نويسنده : شیدا

داغ شدم خاکسترم را باد برد

                                     دود شدم آتش مرا از یاد برد

شنبه 18 خرداد 1392برچسب:, :: 18:54 :: نويسنده : شیدا

فصل سیزدهم
قسمت سوم
-ببین یا تو داری غرض ورزی می کنی یا دیستان که می رفتی یه معلم داشتی که وجدان کاری نداشته اگر اون خدانشناس به تو رنگ های مختلف رو یاد داده بود الان ببین رنگ پوست من که سبزه روشن مایل به گندمیه با رنگ پوست این اقا که سبزه سوخته مایل به سیاه تیره و تاره یه فرقی قائل می شدی.......حالا چرا داشتی طرف رو سبک سنگین می کردی؟
-همین طوری
بدون اینکه ناباوریش رو پنهان کند گفت:همین طوری نکنه خجالت می کشی بگی خواستگارته
-برای چی باید خجالت بکشم؟عیب و ایرادی نداره که باعث خجالت و سرشگستگی باشه
-عیب و ایراد که چه عرض کنم ولی این طرفداری سرسختانه تو نشونه اینه که پسندیدیش؟وبی انکه منتظر جوابم بماند گفت:به طرز عذاب اوری بی سلیقه ای و سرش را با تاسف تکان داد.
به قیافه اش خنده ام گرفت ولی خودم را کنترل کردم و گفتم:ولی به کج سلیقگی شما نیست.
-دختر مورد علاقه من هر کس دیده به سلیقه ام افرین گفته و این ثابت می کنه که......
میان حرفش رفتم و گفتم:ثابت می کنه که اونا به مراتب کج سلیقه تر از شما بودن
فربد دهان باز کرد تا جوابم را بدهد که اقای فرهادی که با فربد قرار ملاقات داشت وارد اتاق شد و فربد نتوانست از دختر مورد علاقه اش دفاع بیشتری کند.
با شنیدن حرف های الناز با نارضایتی سری تکان دادم و در دل گفتم:این النازم چقدر بد پیله اس.
دوباره الناز سوالش را تکرار کرد:بالاخره چی شد نمی خوای جواب این اقا بهمن ما رو بدی.........می دونی یه هفته اس که داری فکر می کنی؟
 



ادامه مطلب ...
جمعه 11 اسفند 1391برچسب:رمان , :: 1:25 :: نويسنده : شیدا

فصل سیزدهم
قسمت دوم
- خوشبختانه نه
- به هر حال اگر مشکلی بود بنده درخدمتم. خلاصه با بنده احساس غریبی نکنید( چه پررو)می دونید من علاقه دارم بیتشتر از دوتا همکلاس باهم دوست باشیم. چطور بگم خیلی دوست دارم شما رو بیشتر بشناسم.
در حالیکه سعی میکردم خونسرد باشم گفتم: ولی من ترجیح میدم ما باهم همون همکلاس باقی بمونیم.
- اخه چرا؟ خب می تونیم یه مدتی با هم دوست باشیم. بعد اگر از اخلاق هم خوشمون نیومد به حرف شما عمل میکنیم.
- من مطمئنم که شما از اخلاق من خوشتون نمیاد برای همین لازم نمی دونم امتحان کنیم.
- سعی نکنید به جای دیگران تصمیم بگیرید
- شمام سعی نکنید دیگران رو برای قبول خاسته هاتون تحت فشار قرار بدید.
- من شما رو تحت فشار نذاشتم. ازتون خواهش کردم....البته انتظار ندارم همین الان جواب سوالم رو بدید می تونید یه هفته فکر کنید.
نگاهی به اطراف انداختم وفربد را دیدم که به ماشین تکیه داده و روزنامه ای در دست داشت. ترجیح دادم حرف اخر را به نیک پور بزنم و بروم. نفس عمیقی کشیدم و گفتم: ببینید اقای نیک پور من دلم نمیخواد بیخودی دیگران رو منتظر بذارم بنابراین همین حالا جوابتون رو میدم شما برای من فقط همکلاسی هستید همین و بس.
امیدوارم از من نرنجیده باشید وبدون اینکه به او فرصت دیگری بدهم از او جدا شدم. و به طرف فربد رفتم. فربد با دیدنم در را برایم باز کرد و منتظر ایستاد
- امیدوارم زیاد منتظر نمونده باشید.
 



ادامه مطلب ...
جمعه 11 اسفند 1391برچسب:رمان, :: 1:24 :: نويسنده : شیدا

فصل سیزدهم
قسمت اول
با ورود به خانه صدای بهناز به گوشم رسید.
- رزا بهونه نیار من نمی دونم توی این خونه چیکار میکنی که دلت نمیخواد یه دقیقه بیرون بیای. ولی من این حرفا سرم نمیشه تو و رمینام حتما باید باشید. تا نیم ساعت دیگه اماده میشید تا بریم.
وارد هال شدم و گفتم: کجا قراره بریم؟
بهناز درحالیکه با عجله از کنارم میگذشت گفت: کوه . نیم ساعت دیگه حرکت میکنیم.
نیم ساعت بعد در راه بودیم. در طول مسیر من و مامان هر دو سکوت کرده بودیم. پس از اینکه به مقصد رسیدیم ماشین ها را پارک کردیم و به راه افتادیم. به علت باریک بودن مسیر دو نفر دونفر راه می رفتیم. خانم و اقای فرهنگ جلوتر از همه و سپس فربد و تینا و بعداز انها مامان و بهناز و من هم تنهایی در پشت سر انها راه میرفتم( اخی الهی...) به ایستگاه دوم رسیده بودیم که همه خاستن استراحت کنند. من که تازه گرم شده بودم تصمیم گرفتم خود م به تنهایی ادامه بدم و همین طور که به راهم ادامه میدادم رو به مامان که مابین خانم فرهنگ و بهناز نشسته بود گفتم: مامان من ادامه میدم و بی انکه منتظر موافقت او باشم از ماقبل انها گذشتم. هنوز یک دقیقه ای نگذشته بود که صدای فربد را شنیدم.
-صبر کن ما هم برسیم.
 



ادامه مطلب ...
جمعه 11 اسفند 1391برچسب:رمان , :: 1:23 :: نويسنده : شیدا

فصل دوازدهم
قسمت اول
سی و شش روز بود که عمو از ایران رفته بود و لی هنوز به نبود او عادت نکرده بودم.هر چند عمو دیر امده بود و زود رفته بود ولی من در همین مدت کوتاه به او دل بسته بودم و برایش احساسا دلتنگی می کردم.روزها یکی پس از دیگری می امدند و می رفتند و من طبق معمول هر روز ساعت هفت و نیم از خانه خارج می شدم و ساعت چهار به خانه ساکت و همیشه خاموش خودمان باز می گشتم.روزهای زوج در شرکت بودم و روز های فرد برای در س خواندن و از بین بردن افت تحصیلی که بر اثر یک سال وقفه به وجود امده بود به کتابخانه یا به خانه عمو می رفتم.مامان در طول این مدت حتی یک بار سراغی از عمو نگرفت گویی اصلا برای او وجود خارجی نداشت.نمی دانم خبر داشت عمو سرمایه قابل توجهی برای من گذاشته بود یا نه.گویا تمام اخبار توسط بهناز به اطلاع او رسیده بود یا شاید خود عمو به او گفته بود و خواسته بود که مخالفتی نکند.به هر حال بر خلاف تصور من مامان با کارهای عمو مخالفت نکرد ولی خوشحال هم به نظر نمی رسید.یعنی هیچوقت شاد و خوشحال نبود.من دیگر به این رفتار مامان عادت کرده بودم و در خودم نیرویی نمی دیدم تا مامان را از پیله ای که چندین سال به عمد به دور خودش تنیده بود بیرون بیاورم.سعی کردم مثل گذشته که من و روزبه خودمان را سرگرم می کردیم خودم را به طریقی سرگرم کنم و این طریق در س خواندن بود.فردا می بایست برای ثبت نام ترم مهر به دانشگاه بروم انقدر خوشحال بودم که نمی توانستم بخوابم.با این که خسته بودم ولی خواب به چشمانم راه نمیافت انقدر از این پهلو به ان پهلو شدم که با کلافگی برخاستم و در اتاق قدم زدم.باز به یاد روزبه افتادم چطور می توانستم جای خالی روزبه را در دانشگاه و بد تر از ان در کلاس تحمل کنم.چه کسی می خواست جای روزبه بشیند.ای کاش حداقل من و روزبه همکلاس نبودیم.ناامید روی تخت افتادم.به یاد پدر افتادم که چقدر دوست داشت من و روزبه تحصیلات عالیه داشته باشیم ولی به ارزویش نرسید روزبه که جوان مرگ شد و اما من چه؟چرا نمی خواستم اخرین ارزوی پدر را براورده کنم.....و رو به عکس پدر که در تاریک روشن اتاق پیدا بود کردم و گفتم:اخه پدر من تازه به نبودن روزبه عادت کردم ولی اگر پامو توی دانشگاه بذارم دوباره به یادش می افتم متاسفم از این که من و روزبه نتونستیم ارزوی شما رو براورده کنیم



ادامه مطلب ...
جمعه 11 اسفند 1391برچسب:رمان , :: 1:22 :: نويسنده : شیدا
فصل یازدهم
قسمت پنجم
-من مطمئنم که پدر از اومدن دوباره شما به ایران خوشحاله.
-نمی دونم تو این طور فکر می کنی؟
-اره چون پدر رو خوب می شناختم.
-ای کاش منم به خوبی فرامرز رو می شناختم اون موقع این قدر سردرگم نبودم.
-عمو چرا اینقدر ناراحتید اتفاقی افتاده؟
-اتفاق که نه یعنی نمی دونم چطوری بهت بگم....البته امیدوارم منو درک کنی این طوری هم برای تو بهتره هم برای من.
 


ادامه مطلب ...
جمعه 11 اسفند 1391برچسب:رمان , :: 1:22 :: نويسنده : شیدا

فصل یازده
قسمت چهارم
هردو از ماشین پیاده شدیم.هنوز چند پله تا در ورودی اپارتمان باقی مانده بود که گفتم:
- خیلی بهتون زحمت دادم امیدوارم بتونم جبران کنم.
- اره تلاشت رو بکن البته میتونی با کوتاه کردن اون زبون درازت شروع کنی
در حالیکه میخندیدم گفتم: به دل نگیرید. اون موقع خیلی ناراحت بودم .در هر صورت معذرت میخوام.
-خواهش میکنم راستی یادم نبود تولدت مبارک. حالا چند سالت شده؟ صدو دوسالت؟ و خندید.
با خنده گفتم: مرسی و اما در مورد سوالتون از سن من هشت سال از سن خودتون کم کنید میشه سن من.
- این قدر زبون نریز وگرنه کادوی تولدت رو بهت نمیدم و همزمان بسته ای از جیبش بیرون کشید و به دستم داد( ای جااااااان)
 



ادامه مطلب ...
جمعه 11 اسفند 1391برچسب:رمان , :: 1:21 :: نويسنده : شیدا

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 14 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دل نوشته های من و آدرس takta.1369.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 112
بازدید کل : 5244
تعداد مطالب : 133
تعداد نظرات : 47
تعداد آنلاین : 1



Alternative content