رمان شیدا
دل نوشته های من
روزها از پی هم میگذرد پروردگارمان را فراموش نکنیم

قسمت ششم
با خنده وارد كلاس شديم. هنوز چند دقيقه اي به آمدن استاد مانده بود، كتاب رو از كيفم بيرون آوردم و به سر فصل ها نگاهي انداختم: جمعيت، سرشماري، باروري، شيوه هاي پيشگيري، ازدياد نسل. با بي حوصلگي كتاب رو بستم، چشمم به اسم روي جلد افتاد.«امير معصومي دانشجوي ترم پنج حقوق،دانشگاه تهران» از همنامي اسمش با بابا خندم گرفت. پس او امير معصومي بود. سكوت بچه ها نويد از آمدن استاد فروتن ميداد، معصومي همزمان با او وارد كلاس شد. در بدو ورود نگاهي به آخر كلاس انداخت و چند صندلي آن طرفتر ما نشست. در حال تعريف كردن ماجراي روي جلد كتاب واسه مائده بودم كه صداي خنده بچه ها نظر ما رو جلب كرد. نگاهي به اطراف انداختم، همه به ما خيره شده بودند. استاد فروتن خطاب به ما گفت: بالاخره جلسه خانمها تموم شد؟ ميتونيم درسو شروع كنيم؟
از خجالت سرمونو پايين گذاشتيم و تا آخر كلاس صُمٌ بُكمٌ نشستيم. بعد از پايان يافتن كلاس، پرنيان نگاهي به من كرد و گفت: شما دوتا حواستون كجا بود؟ موقع حضور غياب چند باري استاد تو رو صدا زد، خواست غيبت رد كنه كه معصومي تو رو نشون داد و گفت، استاد خانم افشار حاضرند.بعدشم استاد نگاهي بهت انداخت و گفت، پس چرا من سعادت آشنايي با ايشونو پيدا نكردم؟
تازه فهميدم چي شده، حسابي آبرومون رفته بود. در همان لحظه متوجه نگاه معصومي شدم كه در حال عبور از كنار صندلي ما بود. اخمي كردم و از ته دل از دست خودم عصباني شدم. چرا بايد كاري ميكردم كه مضحكه دست ديگران شوم؟ سرم به شدت درد گرفته بود. همراه مائده به داخل حياط رفتيم و روي نيمكت كنار كتابخونه نشستيم. مائده درحال دلداري دادنم بود كه سيما هم خوابگاهيم، كه حقوق ميخوند و اين ترم با ما جمعيت داشتو ديدم. به طرف ما اومد. نگاه معناداري به من كرد و گفت: دختر سر كلاس حواست كجا بود؟ خودمونيما همچين بد هم نشد، ديدي همكلاسي ما چطور سنگ تو رو به سينه ميزد؟
با عصبانيت گفتم: همكلاسي تو ديگه كيه؟ من اصلاً اين آقا رو نميشناسم. تو رو خدا واسه من ديگه حرف درست نكن.
سيما كه متوجه تغيير حال من شد، ماهرانه حرفو عوض كرد وگفت: راستي شيدا جان، كتابي رو كه استاد معرفي كرد گير آوردي؟
با دستپاچگي گفتم: نه بابا، حالا تا موقع امتحان وقت هست.
نگاهي به ساعت انداختم. اين ساعت نگارش داشتيم، از سيما عذرخواهي كردم و با مائده راهي سالن دانشگاه شديم. خوشحال بودم كه سيما كتاب رو نديده بود وگرنه، هيچ جواب منطقي واسه كتابي كه، به اسم امير معصوميه، پيدا نميكردم.
كلاسهاي متوالي و سنگيني درسها و امتحان شنبه يه طرف، موندن تو خوابگاه و دلتنگي، از طرف ديگه كلافم كرده بود. پنج شنبه غروب، تو تراس رفتم و با ديدن غروب خورشيد، آهسته گريستم. بالاخره تا جمعه غروب واسه امتحان آماده شدم. ساعت هفت بازي استقلال پيروزي پخش ميشد. واسه تغيير روحيه همراه مائده به اتاق تلويزيون رفتيم. طرفداران دو تيم خودشونو به شكلهاي مختلفي درآورده بودند. كلاههاي همرنگ تيم محبوبشون رو روي سرشون گذاشته بودند و رجزهايي كه واسه همديگه ميخوندند باعث خنده ما ميشد. ما هم به جمع پرسپوليسي ها پيوستيم و شروع به تشويق تيم كرديم. تا آخر بازي، قيامتي به پا بود. بالاخره نتيجه دو به يك، به نفع پرسپوليس به پايان رسيد.
مائده بعد از بازي خطاب به استقلالي ها فرياد زد: استقلال سوراخه....... همون لحظه فاطمه اكبري كع يك استقلالي دوآتيشه بود و هيكلي مردانه با قدي بلند داشت، مائده رو از روي زمين بلند كرد و گفت: چي گفتي؟
مائده كه عين موش اسير شده بود گفت: من غلط بكنم در خدمت شما حرفي بزنم، هرچي شما بگيد.
منكه از خنده دلمو گرفته بودم و مائده رو مسخره ميكردم تا بالاخره فاطمه، مائده رو رها كرد و كمي كه كه از فاطمه اكبري فاصله گرفتيم، مائده رو به فاطمه كرد و گفت: پرسپوليس سرور استقلاله...... و واسه فاطمه زبون درازي كرد و دررفت. اگه مائده به چنگ فاطمع مي افتاد، تيكه بزرگش گوشش بود.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, :: 23:29 :: نويسنده : شیدا

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دل نوشته های من و آدرس takta.1369.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 71
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 75
بازدید ماه : 214
بازدید کل : 5459
تعداد مطالب : 133
تعداد نظرات : 47
تعداد آنلاین : 1