رمان شیدا
دل نوشته های من
روزها از پی هم میگذرد پروردگارمان را فراموش نکنیم

قسمت هفتم
شنبه صبح تا سرويس برسه ، داشتم امتحانو مرور مي كردم ، حتي فرصت نكردم تو آينه نگاهي به خودم بندازم به قول مائده « رنگ رخسار خبر مي دهد از سر درون » خدا رو شكر امتحان و عالي دادم و جلوي كلاس منتظر مائده ايستادم . ناگهان چشمم به معصومي افتاد كه سري تكان داد و سلامي كرد جوابش و دادم .
انگار چيزي رو به خاطر آورده باشه نگاهي به من انداخت و گفت : اين هفته كلاس استاد فروتن تشكيل نميشه.
مثل بچه ها ذوق كردم ، چون مي تونستم سه شنبه به نوشهر برم . ازش تشكر كردم ، اما مثل اينكه خيال رفتن نداشت ، چون پرسيد : برگه تاريخ امتحانات رو ديديد ؟ از صبح زدند به برد .
از معصومي بلافاصله خداحافظي كردم و فرصت و غنيمت شمردم و به جلوي برد رفتم . نگاهي به برنامه امتحانات ادبيات كردم .تاريخ امتحانات نزديك بود و فقط اين هفته مي تونستم به خونه برم ، خوشحال بودم از اينكه حداقل سه شنبه راهي مي شدم ، با خودم گفتم خدا پدر و مادر استاد فروتن رو بيامرزه .
ـ ببخشيد خانم افشار ....... دوباره معصومي بود با بي حوصلگي به عقب برگشتم ، باورم نمي شد كيان بود ، اما او اينجا چه مي كرد ، حسابي غافلگير شده بودم .
بعد احوالپرسي ، كيان نگاهي به من انداخت و گفت : ظاهرا آخر هفته خسته كننده اي رو گذرونيد .
لبخند بر لبم ماسيد اين پسره نيومده ، تيكه اش رو به من انداخته بود . با لحني جدي گفتم: امروز امتحان داشتم، به خاطر شب زنده داري هاي اخر هفتم ظاهرم مناسب نيست.
كيان كمي خودشو جمع و جور كرد گفت: سوء تفاهم نشه، منظورم...... ميون حرفش پريدم و گفتم: لابد شما كار مهمي داشتيد كه زحمت اومدن تا اينجا رو به خودتون داديد.
كيان كه متوجه شد از حرفش دلخور شدم، كمي خودشو جمع و جور كرد و بعد با لحني جدي ادامه داد: به كل فراموش كرده بودم، آخر هفته گذشته به نوشهر رفته بودم، مادرتون وقتي مطلع شدند من غروب برميگردم، ازم خواستند بسته اي رو واسه شما بيارم، منم به همين خاطر مزاحمتون شدم.
متوجه شدم دوباره زياده روي كردم. كمي نرم تر شدم و از كيان تشكري كردم و گفتم: ميتونم بپرسم بسته كجاست؟
ـ متأسفانه بسته تو ماشينه، جلوي درب دانشگاه است. اگه مايليد تا جلوي در منو همراهي كنيد، تا امانتي رو تحويلتون بدم.
لحن تحكم آميز كيان، منو مجبور كرد تا جلوي در ، در چند فدمي اون حركت كنم. كيان به طرف اتومبيل مشكي رنگش رفت و دو بسته با دو سايز بزرگ و كوچك درآورد و به طرف من گرفت. با تعجب نگاهي به بسته ها كردم و بعد به كيان. با چادر و كلاسور و كيفي كه بر دوشم بود نميتونستم بسته ها رو حمل كنم. كيان وقتي ترديد منو ديد، لبخندي پيروز مندانه زد و گفت: مشكلي پيش اومده؟
با تحكم گفتم: نخير چند لحظه صبر كنيد تا من تاكسي بگيرم.
كيان بسته ها رو داخل ماشين گذاشت وگفت: آدرس خوابگاه رو لطف كنيد.
اما با اعتراض من روبرو شد: ممنون آقاي رضايي، من ........سريع ميون كلامم پريد و گفت: مطمئن باشيد دانشجويي حساب ميكنم. هر پولي كه به راننده تاكسي ميديد، من دو برابرشو ميگيرم. خوبه؟
تعجب كردم. اولين باري بود كه ميديدم او شوخي ميكنه.كيان منتظر جواب من نشد و در ماشينو باز كرد و نشست. با ترديد در عقب رو باز كردم و آرام پشت راننده جاي گرفتم. قلبم به شدت ميتپيد، سرخ شده بودم و جرئت نگاه كردن در آينه را نداشتم. بالاخره كيان سكوتو شكست و گفت: ببخشيد خانم من بايد تو كدوم خيابون بپيچم؟ راه طولاني باشه گرون تر حساب ميكنما.
يادم اومد آدرس خوابگاه رو ندادم با دستپاچگي مقصدو بهش نشون دادم. نيم نگاهي به آينه انداختم، حواس كيان به ترافيك خيابان ها بود، ناگهان لرزه اي بر اندامم افتاد، حس كردم قادر به نفس كشيدن نيستم، ديگه از كيان بدم نمي اومد، انگار سالها بود كه اونو ميشناختم. با حرف كيان به خودم اومدم: ببخشيد خانم افشار، چون ورودي جديد هستيد و با شهر آشنايي كامل نداريد، اگه جايي به مشكلي برخورديد، اگه بتونم كاري براتون انجام بدم خوشحال ميشم.
با خنده گفتم: چشم، حتماً قبل از مردن اگه احتياج به جراحي چيزي داشتم خدمت ميرسم.
كيان با صداي بلند خنديد و گفت: منظورم كمك شغلي نبود. اميدوارم هيچ وقت گذرتون هم به بيمارستان نخوره، مثل اينكه منظورمو درست بيان نكردم.
ـ چرا، خواستم شوخي كرده باشم. ما ترم يكي ها بجز رفتن از مسير خوابگاه به دانشگاه سرگرمي ديگه اي نداريم، خدا رو شكر اين يكي رو هم خوب بلدم.
سنگيني نگاه كيان رو حس ميكردم اما من چشمانم را از او دزديدم و بيرون نگاه كردم. بالاخره به جلوي در خوابگاه رسيديم. كارتم رو به آقاي باغباني، مسؤول بخش نگهباني نشان دادم و با ماشين وارد حياط خوابگاه شديم. جلوي بلوك پنج توقف كرديم، بسته هارو از كيان گرفتم و دوباره از او تشكر كردم. موقع خداحافظي كيان كارتي را درآورد و به طرف من گرفت و گفت: اين خدمت شما، شماره بيمارستاني كه در اون كار ميكنم و شماره موبايلم توش نوشته شده.
لبخندي زدم و گفتم: مطمئن باشيد به اون احتياج پيدا نميكنم، مگر در موارد خاص كه خدمتتون عرض كردم.
كيان خنديد و با گفتن « هميشه خوش باشيد » سوار ماشينش شد و رفت. نميدونم چرا با رفتنش يهو دلم گرفت. بسته هارو به اتاق بردم ، كنجكاو شده بودم. سريع شروع به باز كردن بسته بزرگ شدم، يك قابلمه قورمه سبزي درون آن بود، خنده ام گرفت. ميدونستم كار هستيه. بسته كوچكو باز كردم، كمي ميوه و يك نامه بود كه اينگونه آغاز شده بود:
شيدا جان سلام
ميدونم كه انتظار نداشتي با كيان روبرو بشي، دوباره غافلگيرت كردم. خانوم خانوما چيكار كنيم ما اينيم ديگه، ديدم تو عرضه نداري دكتر تور كني، دكتر مملكتو واسه تور شدن فرستادم خدمتتون. واقعاً اگه منو نداشتي چيكار ميكردي؟ با اين كارم با يه تير دو نشون زدم، هم غذاي مورد علاقتو فرستادم، هم مرد مورد علاقه خودمو.
قربانت هستي
از دست كارهاي اين دختره واقعاً مونده بودم چيكار كنم. به سراغ دفتر خاطراتم رفتم و ماجراي امروز رو توش نوشتم. علاوه بر اون اضافه كردم :
هرچه عقل نهيبم ميزند، چشم بيشتر نافرماني ميكند. نگاه جستجوگرم بي قرار اطراف را كنكاش ميكند و نگاهي غريب را در ذهنم تداعي ميكند. چشمانم را بر هم مينهم شايد اين تصاوير ناآشنا محو شود، اما دوباره قطعات گمشده اين پازل، همديگر را مي يابند.
خدايا! چه ستيزي است ميان ديده و دل. پايان اين بيراهه به كجا ختم ميشود. دلي كه آمدنت را باور نداشت، چگونه رفتنت را در خود هضم كند.
دفترو بستم، سردرگم و پريشون بودم. خدايا چِم شده؟ بايد با اين احساس نوپا و يه طرفه بجنگم. اون هم يكي بود مثل بقيه، چرا بايد رفتنش واسم مهم باشه؟ بايد عاقلانه برخورد كنم و اين عشق بچه گونه رو بريزم دور، بهترين راه همينه. خدايا منو تا كجا ميخواي بكشوني؟ لنگر زندگيمو ميدم دست خودت، منو تو يه ساحل آروم فرود بيار.

ادامه دارد.......



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, :: 23:30 :: نويسنده : شیدا

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دل نوشته های من و آدرس takta.1369.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 133
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 137
بازدید ماه : 276
بازدید کل : 5521
تعداد مطالب : 133
تعداد نظرات : 47
تعداد آنلاین : 1