رمان افسون سبز از تکین حمزه لو
دل نوشته های من
روزها از پی هم میگذرد پروردگارمان را فراموش نکنیم

دستش را گرفتم و به گوشه ای کشاندمش با خنده گفتم :چیز مهمی نیست .امر خیر است در مورد خانوم دکتر سلطانی.
با تعجب نگاهم کرد و گفت : دکتر که شوهر داره .
فوری کفتم می دونم ،دکتر خراج.ولی برادرش خواستگار خواهرمه ،ما هم پدر بالای سر نداریم. من بزرگترشون هستم.آمدم امروز تا در مورد خانواده اش تحقیق کنم.....تاخدا چی بخواد.
از این آنقدر راحت دروغ می گفتم تعجب می کردم.در فکر خودم بودم که خانوم یوسفی سری تکان داد وگفت:
_والله چی بگم ؟ اما چون در مورد یک زندگی از من پرسش می کنید.مجبورم راستشو بگم.روزی نیست که این خانوم یه الم شنگه به پا نکنه.حلا یا خودش داد  و بیداد و کولی بازی راه می اندازه یا یک نفر سر کاراش جیغ و داد می کنه.
پرسشگر نگاهش کردم و ادامه داد: از خدا که پنهان نیست ،از شما هم پنهان نباشه این آدما به نظرم خیلی آپارتی و کولی هستند.زود جیغ و هوار راه می اندازن، در ضمن شوهر همین خانوم از دستش به عذابه.ولی چه فایده زورش نمی رسه.
وقتی دید من چیزی نمی گم ، عذر خواهی کرد و رفت .با عجله دنبالش دویدم گفتم:
_خانوم یوسفی جان یک لحظه صبر کن . . .
 برگشت و نگاهم کرد گفتم : یک سوال دیگه هم دارم. یک دکتر دیگه هم اینجا هست فکر کنم فامیلیش افتخار باشه.اون با این خانوم دکتر نسبتی داره ؟دیدم همش با هم هستن
نا باورانه ابرویی بالا انداخت و گفت :دکتر افتخار؟دکتر افتخار به پشتش می گه دنبالم نیا که بو می دی!
آنوقت با این زن . . . .نه بابا فکر کردی
البته دکتر سلطانی خیلی پیشش می ره و براش ناز و ادا میاد اما دکتر افتخار هرگز دنبالش نیست هرکی این حرفو زده با دکتر افتخار لج بوده.البته دکتر افتخار هم از اون گنده دماغ هاست.ازخودراضی،
ولی، نه به کار دکتر سلطانی زیاد کار نداره،اگر هم طرفش بره از مکر و سیاست دکتر سلطانی هفت خط است.نه دکتر افتخار ساده و بیچاره..
در حال حرف زدن بودم که سر و صدایی از جانب مطب دکتر سلطانی رشته صحبت را پ=اره کرد.هر دو به طرف مطب رفتیم. دکتر سلطانی از مطب بیرون آمده بود و دست به کمر داشت جیغ می زد.مخاطبش هم زنی بود که اول کنارم نشسته بود.همان زری خانوم،مهشید داد می زد برو گم شو زنیکه عوضی، منو از آبرو می ترسونه،من از کسی ترسی ندارم هر غلطی دلت می خواد بکن.
زری هم که ابروهایش را بالا انداخته بود ،داد زد:عوضی تو هستی که داری داداش ساده دل منو خر می کنی!پسررو با وعده های سرخرمن از کار و زنگیش انداختی.آخه حیا کن ،از خدا نمی ترسی؟
مهشید پوزخندی زد وگفت : نترس ، تو رو به جای من نمی برن جهنم.دلت برای شوهر من هم نسوزه اون هم خدایی داره.تو به فکر خودت باش بد بخت عقده ای!
خانوم یوسفی که کنارم ایستاده بود آهسته گفت : بفرما،شاهد از غیب رسید تقریبا هر روز یک سر و صدایی را می اندازه!
با سر و صدای که دو زن راه انداخته بودن .تقریبا همه جمع شده بودند.و تماشا می کردن.صحنه لحظه به لحظه جالب تر می شد.حالا بهتر می توانستم شخصیت واقعی مهشید را ببینم.هر کس جلو می رفت تا وساطت کند جیغ می زد :
_بگذارید هر چی می خواد بگه ،منوتهدید می کنه، منو از آبرویم می ترسونه .
در دل بهش حق می دادم،آبرویی نداشت که از ریختنش بترسد.در همان گیر و دار خانوم یوسفی به نگهبان زنگ زد تا کسی را بفرستد و زری خانوم را که داشت جیغ می زد جمع کند.،در حال تماشا بودم که ناگهان فرید را دیدم،روپوش سفیدش تمیز و اطو خورده بود.در لباس فرم هم شیک و جذاب بود.چشمانش برق می زد انگار عصبی بود.داشت به طرف سالن انتظار زنان می آمد آهسته از سر راهش کنار رفتم. وارد شد وگفت :بس کنید ،خجالت داره،این جا مگه دادگاه خانواده است ؟
بعد رو به زری کرد و گفت: خانوم بس کنید ، بفرمایید،با این جیغ هایی که زد حتما شما سکته کردید این خانوم مریضه
بیشتر از آن صلاح نبود بمانم اما لحظه ای دیم مهشید با آمدن فرید ، با ناز و ادا ساکت شد.و درون اتاقش رفت.فرید داشت از سالن انتظار بیرون می آمد ،من هم به طرف پله ها رفتم.هر چی می خواستم فهمیده بودم.دیگر ماندنم آن جا جایز نبود.از این به بعد باید بیشتر مراقب فرید باشم.گرگ ها همیشه در لباس مردان نبودند.زنان گرگ صفت هم در این جنگل زیاد بودن .
پایان

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:رمان, :: 15:0 :: نويسنده : شیدا

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دل نوشته های من و آدرس takta.1369.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 15
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 19
بازدید ماه : 158
بازدید کل : 5403
تعداد مطالب : 133
تعداد نظرات : 47
تعداد آنلاین : 1